گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

امروز شد 50 تا موتیف. خیلی تند و تند دارم پیش می رم ببینم در نهایت چی میشه. وسط کار هی رضوان طلب بازی می کرد. منم یه کوچولو جوابش رو می دادم و باز می رفتم سر کار. از شنبه تو خونه مونده بود و کلافه بود.

آخرش ساعت 4 بهم گفت: " خب حالا چی بازی بکنیم؟!"

یه آن دلم براش سوخت. کارهای خونه رو انجام داده بودم و چیزی تا اومدن رضا نمونده بود، ولی مطمئن بودم بیاد حال نداره ببرتش بیرون. برا همین گفتم بپوش بریم بیرون بگردیم.

تندی حاضر شد و رفتیم.

چه خوب شد که رفتیم. هوا سوز سرد داشت ولی آسمون آبی بود و تمیز. رفتیم تا پارک. چندتا سرسره سوار شد و چندتا دونه تاب درب داغون و ازون طرف هم رفتیم شهروند و یه دور دور کردیم و بستنی های یخچال آب بودن و برگشتیم سمت خونه.

از مغازه بستنی خریدیم و سر کوچه که رسیدیم دیدم ماشین هست. ساعت اومدن رضا بود. قبل ما رسیده بود.

دیگه هم اون از گردش ما راضی هم ما از استفاده مفید از وقت راضی و نشستیم چایی خوردیم با بیسکوئیت خوشمزه ی خودمون پز.

رضا هم امشب کلی با رضوان بازی کرد و کلا شب خوبی سپری شد. 





الحمدلله علی کل حال


پی نوشت:

امشب به رضوان گفتم برای سفرمون دعا کنه. گفت الهی آمین. بعد یه دعا خودش کرد برای نی نی. که سلامت باشه یا چیزی شبیه به این. شاخام درومده بود. فکم کف زمین.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی