گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

از خواب بیدار شد. دقیقا پنج شنبه بود. اومد پیشم گفت:

" مامان قلبم تکون تکون می خوره. دارو بده"


تپش قلب داشت.

رفتیم پیش دکتر رضوانی جونش، تپش قلبش رو همون صبح با دوش و آب و عرق بیدمشک و گلاب و آب دعا حل کردم. اما ضربانش هنوز بالا بود.

دکتر به فوق تخصص قلب کودکان، شیفتمون داد. ظاهر امر موردی نداشت.

بعد هم بابت وزن گرفتنش تشویقش کرد و بهش اجازه ی خوردن آدامس رو هم داد و اون رو همچنان مرید خودش قرار داد و همچنان بخاطر گل روی دکتر رضوانی جونش، غذاشو کامل می خوره الحمدلله رب العالمین.




فسقلک رو نبرده بودیم. از رضوان سراغ خواهرش رو گرفت.

گفت: "خونه مامان جون خوابه. می خوایم بریم مدرسه با هم"

دکتر قشنگ برخورد می کنه باهاش.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی