- ۹۸/۰۴/۱۲
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
از خواب بیدار شد. دقیقا پنج شنبه بود. اومد پیشم گفت:
" مامان قلبم تکون تکون می خوره. دارو بده"
تپش قلب داشت.
رفتیم پیش دکتر رضوانی جونش، تپش قلبش رو همون صبح با دوش و آب و عرق بیدمشک و گلاب و آب دعا حل کردم. اما ضربانش هنوز بالا بود.
دکتر به فوق تخصص قلب کودکان، شیفتمون داد. ظاهر امر موردی نداشت.
بعد هم بابت وزن گرفتنش تشویقش کرد و بهش اجازه ی خوردن آدامس رو هم داد و اون رو همچنان مرید خودش قرار داد و همچنان بخاطر گل روی دکتر رضوانی جونش، غذاشو کامل می خوره الحمدلله رب العالمین.
فسقلک رو نبرده بودیم. از رضوان سراغ خواهرش رو گرفت.
گفت: "خونه مامان جون خوابه. می خوایم بریم مدرسه با هم"
دکتر قشنگ برخورد می کنه باهاش.
- ۹۸/۰۴/۱۲