- ۹۸/۰۵/۰۹
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
خب. بلاخره این دوستیم هم به شکست منجر شد.
همش زیر سر 34 سالگیه.
چون دیگه حال و حوصله ی توضیح دادن رو ندارم.
وقتی متهمم کرد به بی عقلی، بی خردی و هرچیزی تو این رابطه، وای نایستادم و از خودم دفاع نکردم و توضیح ندادم.
گفتم:
"دیر یا زود این اتفاق می افتاد."
و گذشتم از کنارش. راضی حتی.
خدا خودش از نیتم باخبره. که قصدم محافظت ازش بود. اون هرچی می خواد برداشت کنه.
اشتباه بزرگی انجام دادم و آدمی که بهش اعتماد نداشتم رو بهش معرفی کردم. تمام اتفاقات بعدش بخاطر نگرانیم بود که صدمه نخوره. و اینطوری شد.
همین الان یاد اون شب تو آمل افتادم. که برای خفاظت ازش پسری که پشتمون راه می اومد و پیس پیس می کرد رو تاروندم. باهام دعوا کرد. که من خودم بلدم از خودم محافظت کنم.
چرا درس عبرت نگرفتم؟
بوسیدم گذاشتمش کنار. می خوام فقط خوبی هاش یادم بمونه.
- ۹۸/۰۵/۰۹