گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

با مامان نیکو حرف می زنم پشت در کلاس. یعنی دوست نیستیم.

متاسفانه اطلاعاتی از زندگیم بر طبق عادت بدم، بهش دادم که از خودم ناراضیم به کنار.

اون هم اطلاعاتی داد. یکی به شدت به دردم خورد.

برام از کلاس ایروبیک صبح گفت. و خوشحال شدم یکی بدون اینکه رفته باشم از اینجا برام خبر آورده. گفت کلاس فیتنس مادروکودکش مسخره ست. و برای بچه های هم سن و سال رضوانه. که خب رضایت بخش نیست. 

گفت سر کلاس ایروبیک دخترش رو می بره اون نقاشی میکشه این ورزش می کنه بعد میان خونه. و گفت اگه شما هم بیاین که دیگه خیلی خوب میشه. جمعیت کلاس کمه و بچه ها می تونن تو کلاس اون گوشه بازی کنن.

خلاصه که فیتنس رو فعلا خط زدم. نهایتش یه بار ایروبیک رو شرکت می کنم خوشم نیومد ادامه نمی دم. 30 هزار تومن هم از فیتنس مادر و کودک ارزونتره.

شایدم خوشمون اومد مامان هستی رو هم تشویق کردیم و با خودمون بردیم. صبح بچه ها منتظر مامانا. عصر مامانا منتظر بچه ها.

نیکو و رضوان 28 روز تفاوت سنی شونه. با هستی رو نمی دونم. هم سن و سال می خوره باشن ولی. رضوان که عاشق هستیه. نیکو خجالتی و درونگراست.

امروز رضوان برای هستی نخودچی کشمش برد، مامانش خیلی استقبال نکرد. یکمی دست به عصام باهاش فعلا.

و ...

 

 

 

یعنی میشه به آمادگی قبل برگردم؟

به اون هیکل خوش تراش؟

وزن ایده آل؟

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی