هوالرئوف الرحیم
تولد رضا، برخلاف برنامه ریزیم از خرداد ماه، بخاطر سفر و مریضیم، نشد که هماهنگ بشه و انجام بشه. گذاشتم در آرامش بعد عملم براش یه تایم بگیرم و انجامش بدم.
ولی از تک و تا نیفتادم. برخلاف کارهای زیادی که بعد سفر داشتم. دوتا ماشین لباس شستن و پهن و خشک و جابجایی و نظم خونه و ...، ولی وقتی رضا عصر خواب بود، براش تو حیاط تزئینات انجام دادم و کیک سنتیش رو ردیف کردم و اینگونه، از بی هیچی بودن در آوردم و تولد کوچولو برگزار کردم.
بعدا گفت وقتی از خواب پاشدم فکر می کردم رو میز کیک و چای فراهم کرده باشی. اما خبری نبود و دماغم آویزون شد.
نماز که خوند بهش دستمال دادم و رومیزی. گفتم رو میزو تمیز کن چایی رو حیاط بخوریم.
Wow
رفت حیاط و ذوق کرد. خیلی ذوق کرد.
بچه ها هم همینطور.
دیگه کادو مادو خبری نبود.
کیک و فشفشه و شمع چای و تمام.
خوش گذشت.
پی نوشت:
آرزوی برش کیک و شمع فوت کردنش، سلامتی من بود.🥲