گذرگاه

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

آقا من امشب از داغ ننه علی بیشتر پریشونم.

کلی هم زار زدم.

الکی.

شب مادر...

هوالرئوف الرحیم

اون موقع فوتبال دیدن و فوتبال دوست داشتن یه جور ناهنجاری بود برای دخترها. من و ریحانه هم سر این کلی مورد شماتت بودیم و جزو منحرفین شناخته میشدیم.

تمام عددهای ۲ و ۱۳ کتابهام دورش قلب کشیده شده بود. حتی تو شهربازی سر نشستن تو اتاقک ۱۳ دستگاه بازی، دعوا هم کرده بودم. خلاصهههههه.

شماره ی ۲۵ اون روزها به عنوان اولین نفر از این گروه، پرررررر

 

 

 

 

خدا بیامرزتش

هوالرئوف الرحیم

دوشب پیش خانم مهندس ساعت ۴ بیدار شد. شیر درست کردم دادم بهش و تا ۵ صبح چند بار دیگه هم بیدارم کرد و هر بار یه چیز خواست و دفعه آخرش دیگه جیغ و فغان. منم ازین ور نصف شب داد داد و دعوا با بچه. گللللللل خوابم...

رضا رفت تو پذیرایی و اونم گذاشت زمین و من درو بستم و غش کردم. صبح رضا گفت تا وقتی داشته سرکار میرفته هم بیدار بوده و دیگه ۶ و نیم انگار خوابیده.

شب بعدش من نیم ساعت بود خوابیده بودم. ۳ بیدار شد. بازم تو گلللللل خوابم. شیر دادم نخوابید و فهمیدم دوباره قراره همون مسیر طی بشه، چندتا لیچار بهش گفتم و ولوش کردم تو خونه و بساط بافتنیمو ولو کردم و شروع کردم به بافتن. اونم دید اینجوریه دفتر نقاشی و مداد شمعی خواست و سی سانتی من نشست به نقاشی.

وسطاشم هی میگفت "عچس" یعنی فیلم بگیر.

تا ساعت ۵ و نیم دیگه چشمهاشو مالیدو رفت تو تختش. من نمازمم خوندم که تازه خوابش برد.

با رضوانم ازین قصه ها داشتم قدیم. الان خانم شده بزرگ شده خودش میره تو تختش میخوابه. اینم خانم میشه بزرگ میشه. 

دیگه برای دیشب از عصر یکم خوابیدم که اگر به شب بیداریه، نمیرم از بیخوابی. ولی الهی شکر دیشب خوب خوابید.

 

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

برای موفقیتهای خانم مهندس به اندازه موفقیتهای رضوان هیجان زده نمیشم متاسفانه. رضوان هم خیلی وقت بود کار خارق العاده ای نکرده بود که شگفت زده م بکنه. انقدر تدریجی بود که متوجهشون نشدم مثلا.

ولی، هفته ی پیش ریحانه یه فیلم بهم نشون داد از کار جدید رضوان که به اندازه ی اولین باری که راه افتاد ذوق زده م کرد و هیجان زده شدم.

خیلی سعی کرده بود شیر آب رو باز کنه و هر بار از خیس شدن بخاطر فشار زیاد آب ترسیده بود. 

ولی اون روز عصر تونسته بود شیر آب رو باز کنه و ببنده و لیوانش رو هم شسته بود.

کلی ذوق کردم و بهش جایزه هم اسنک سرکه ای دادم، طبق خواسته ی خودش.

بعد پریروز بهم خبر داد که تو دستشویی فرنگی تنهایی دستشویی کرده و خودش رو شسته. باور نکردم. و بعد بهم نشون داد. و از اون روز دستشویی رو هم با نظارت من داره تنهایی میره.

همین کارها که برای ما آدم بزرگها انقدر حیاتی و عادی هست، بچه ها باید براش کلی سعی و خطا کنن تا بهش مسلط بشن. مثل چهاردست و پا رفتن و بعد قدمهای متزلزل و بعدش گامهای استوار بی خطا.

خدارو بخاطر این اتفاقات ساده شاکر بودم که اتفاق بعدی امروز افتاد.

مامان سر کلاس آنلاین بودن. ریحانه خواب. بابا هم نبودن. رضوان بیدار شده بود ولی مهندس خواب بود.

هرچی به ریحانه گفتم صبحانه چی میخوره نگفت. مام دیرمون شده بود باید میرفتیم بیرون.

به ریحانه دیشب سپرده بودم بچه ها رو، هوشیار خواب بود. به رضوان گفتم کار داشتی برو بالا و رفتیم.

وقتی برگشتیم فهمیدم برای خودش نون تست یخ با کره و عسل درست کرده و با شیر خورده.

با کمک بابا ظرفها رو شستن و برای مهندس هم صبحانه درست کردن و وقتی من برگشتم خونه مثل دست گل شده بود.

خیلی این چیزهاش شبیهمه و خداروشاکرم. همیشه دوست داشتم دخترام توانمند و مستقل باشن. رضوان که هست. ببینیم مهندس چی میشه.

 

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

به قول خودشون تحصیلکرده تو بهترین دانشگاه ایرانن و پزشکن و معتقدن و ولایی هستن و ... 

خبر رسیده که خیلی قشنگ دیدارهای بعد از زایمانشون براه هست و فقط یه گلاب میپاچن تو هوا و نوزاد رو، هم خودشون هم بقبه ماچ ماچ میکنن و ...

آقا توروخدا اگر کرونا رو میشه شکست داد و به زندگی عادی برگشت، تورو خدا به ما هم بگید نامردا. تو رو بخدا به ما هم یاد بدید چطوری میشه عادی زندگی کرد بدون ترس از ابتلا و انتشار بیماری.

بخدا پوستمون رفت، نفسمون برید با ماسک و الکل و وایتکس. 

لامصبها اگر کرونا هست چرا رعایت نمی کنید؟ اگر کرونا نیست چرا به ما هم نمیگید ما هم راحت بشیم.

 

 

 

 

لعنتتتتتتت

اینها شدن چندتا؟!!!!؟؟؟؟