گذرگاه

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

هوالرئوف الرحیم

در اواخر سی و پنج سالگی به این نتیجه رسیدم که برای من هیچ کس به غیر خودم مهم نیست، پس الکی لنگ و لقد نندازم برای جلب توجه، جلب احترام، جلب فکر و زمان. و اولویتم برای همه چیز خودم باشم. و...

و این یعنی می تونم با همه ی آدمها بدون توقع، دوست باشم و از انرژی های مثبتشون استفاده کنم. یعنی لازم نیست حتما مورد تایید قرار بگیرم، یعنی لازم نیست حتما اون فرد مطابق میل من باشه تا بشه باهاش دوست شد.

انرژی مثبتم بیشتر منظورم یک جور صلحه. صلح و پرچم سفید با همه آدمها. 

این ربطی به اعتقاداتم نداره. و اعتقادات طرف مقابل. من تو پایبندی به اعتقاداتم با کسی شوخی ندارم. ولی کلا به یه ابراز نکردن عمومی رسیدم. مگر اینکه اعتقادم من رو از سکوت باز داره. 

همین.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

تعداد روزه هایی که تا امروز گرفتم خیلی زیاده. الحمدلله. ولی تعداد روز هاییم هم که مونده هم خیلی زیاده.

 

 

 

۱۸ روز

هوالرئوف الرحیم

بیس= بیسکوئیت

بِش= بشین

بِخ= بخوابم یا بخواب

میخ= می خوام

نرجس(بدون کسره ی ج)

یاش

مامانو= مامان جون

جیش با حالت ماهی گونه در لب

بّی بّی به همراه کوبش به پوشک

مامان و بابا

بادکُ و باد = بادکنک

همه چی هم ازش بخوام میگه. ادای آوا رو در میاره. با کنار هم قرار دادن حروف هچل هفت برای بیان عبارت. "قوه مقننه". مثل ما وقتی شعری به زبان دیگه میشنویم و ادا می کنیم. آوا تقریبا یکیه ولی لزوما عبارت درستی نیست.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

الان عکس یه مادر پرستار رو دیدم که با لباس ضد کرونایی اون ور فنس وایساده و این طرف دختر کوچولوش هست و دارن هم رو نگاه می کنن.

یادم افتاد چند وقت پیش، اولای پاییز، ساندویچ درست کردم بچه ها رو گذاشتیم تو ماشین ببریم یه آب و هوایی عوض کنن.

اولین جا تو مسیرمون بام تهران بود.

امام علی رو رفتیم بالا و تو دوراهی محک برا انتخابش یه نیش ترمز زدیم و بعد به سمت محک رفتیم.

بیمارستان ارتش رو که دیدم یادم افتاد اوووووه این محدوده کلا محدوده ی کرونایی هاست، مسیح و ارتش ها.

وای نمی دونین چه استرسی گرفتیم. شیشه ها رو کشیدیم بالا و دقت کردیم فن خاموش باشه و تقریبا فراررررر کردیم از اونجا.

حین فرار به رضا گفتم می فهمی پزشکها دارن چیکار می کنن؟

می فهمید.

خودش آتش نشان بود و یک عمر هر جا مردم از ترس جونشون فرار کرده بودن، اون به دل آتیش زده بود برای خدمت.

چشمهام اشکی شد... قدردانتونیم خدمتگزاران مملکت. خدا حفظتون کنه برای ما و خانواده هاتون...

 

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

"نیم دانگ پیونگ یانگ" تموم شد. 

انصافا دوستش داشتم.

هرچند تو برش دوم کتاب یک آن دچار گیجی شده بودم و حس می کردم به یک زبان دیگه داره حرف می زنه، اما رفته رفته دوباره نگارش اونطوری شد که دوستش داشتم و در نهایت هم بعد از خوندن آخرین جمله، لبخند به لبم نشست و گوشی رو خاموش کردم و خوابیدم.

مثل همه جای دنیا آدمهای متفاوت تو یک اجتماع وجود دارن و مسائل جانبی روح و روحیه ی اصلی آدمها رو نمی تونه آنچنان تغییری بده.

همین.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

عشق جدید مهندس اینه که دستشویی کنه و بعد بریم حمام بشورمش و بعد اجازه بدم با آبی به حجم شیر سماور، بازی کنه.

وای چنان ذوق می کنه جیغ می زنه. اونم تو این سرما.

خوشی های یک سال و نیمگی.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

ذائقهی رضوان برام خیلی جالبه.

طبعی شبیه به آدمهای دهه ۴۰ داره.

عاشق آبگوشت و قرمه سبزی و آش رشته و دمپختک. خوب هم می خورتشون.

لازانیا و پیتزا و این چیزها رو همچین بگی نگی با اینکه هوس می کنه و بخاطرش می پزم، ولی به خوبی غذاهایی که گفتم، نمی خورتشون.

بچه ها دارن عجیب غریب میشن.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

رضوان هنوز و از وقتی که کوچولو بود به چیزهای نرم پف پفی خیلی علاقه داشت. مثل خز. پر. پتوهای جدید نرمکی و پارچه های آبگیری نرم نرمی.

اصلا یه کارهایی می کرد گاهی خجالت می کشیدی. 

یه بار از خیابون رد میشدیم آقایی بساط رو تختی و پتو مسافرتی کرده بود از همین نرمکی ها. کرونا هم نبود و رضوان آزاد آزاد بود. ولو شده بود رو بساطیه آقاهه. یه وضی...

حالا فسقلک، خانم مهندس، هم به جنس نرم واکنش نشون میده و غنج می زنه. اما نرمی این فرق داره. نرمی ساتن. تویی آستین کاپشن. آستر لباس. یه تیکه پارچه ساتن آبی مثلثی هم داره که با بازی با اون آروم میشه و حتی ممکنه خوابش هم ببره.

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

وسط اینهمه حال بد از وقایع جاری، غصه و اضطراب از بی کفایتی ها، خشم از نامردی ها و وطن فروشی ها، رسیدم به "نیم دانگ پیونگ یانگ" رضا امیرخانی با ۹۰٪ تخفیف. خریدم ۱۸۰۰ تومن. درسته هزار و هشتصد تومن.

حالم و فکرم قاطیه دیگه، بالطبع. الان صفحه ی ۸۹ م. حس و حال خوندنشم دارم. ولی از زور فقدان کتاب، می خوام کشش بدم. ۴۳۵ صفحه ست. بلکه دو روز کتاب دستمون بمونه. هنوز برای فکر و نتیجه گیری زوده. 

 

 

 

 

هوالرئوف الرحیم

تمام دیشب تا صبح خوابهای آشفته ی خیانتهای هسته ای دیدم با زیر مزه ی کیک کدو حلوایی و میکس کدو حلوایی...

خیلی بد خوابیدم. پریشان حال و خواب و بیدار.

خستگیم در نرفت.

و حالا هم چیزی تا ماراتن صبحگاهی مادرانه-همسرانه که "شروع روز هست" باقی نمونده....

الهی شکر و الهی به امید تو...