گذرگاه

هوالرئوف الرحیم
یه مگس گنده ی گنده کشتم. بدو بدو تو راه پله دوئیدم که داغ داغ برسونمش به مینا که حال کنه کیف کنه بخورتش. یوهو پام خیلی خیلی بی ربط و الکی رفت و خورد به در. دادم رفت هوا. داغون شدم. 
داشتم می رفتم پایین، حرکت توی استخون انگشت دوم پای راستم حس می کردم اما شبیه شکستگی ای که چندین سال پیش در همین انگشت ولی اون یکی پا حس کرده بودم، نبود. خیلی درد داشتم. خیلی. 
به رضا گفتم دست بگذاره و حس کنه تیلیک تیلک رو. رضوان هم بالای سرم ایستاده بود. رضا که حرکت رو حس کرد، گفت: " پاشو بریم یه عکس بگیریم".
رضوان همیشه کمک به حال، بدو رفت موبایل باباش رو آورد. و هی ادای عکس گرفتن رو در آورد و ما مُردیم. 





کل انگشتم کبود شده. عکس گرفتم.
شکستگی نبود. یه ترک کوچیک بی اهمیت.
قرار شد به دوتا انگشت بغلی با چسب بچسبونمش تا مثل آتل مواظبش باشن.
تا دوهفته.
  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی