گذرگاه

هو الرئوف الرحیم

از یه روزی به بعد، مامانم دیگه لواشک پزی رو بوسید و گذاشت کنار.

اون روزی که رفت رو پشت بوم و سینی بزرگگگگگ لواشک رو خالی ِخالی آورد پایین.

قبل از خشک شدن خورده بودیمش رفته بود پی کارش.





حالا رضا و رضوان دارن اون روزگار رو برام تداعی می کنن.

و درک متقابل مامان...

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی