گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

درگیری های ذهنیم خیلی زیاده. پر شدم از انرژی های منفی.

شدم عین مگس که همش داره روی کثیفی ها راه می ره.

اصلاً قبول ندارم که تمیزی و سفیدی و پاکی و حسهای مثبت وجود نداره، ولی روحم خنگ خاگول، نمیدونم چرا هی دنبال چیزهای بد می گرده.

بچه که بودیم بابا همیشه می گفتن به خاطر اینه که کار خوب انجام دادی شیطون می خواد ازت بگیره. دقیقاً هم توی ماه رمضان شروع شد. با اون کار مهمی که در دست دارم، که می دونم اون کار رو خدا دوست داره...


حالا امشب تولد مرضیه هست. اوضاع خوب نیست. و دلم براش می سوزه. البته من خودم ترجیح می دادم اونها رو نبینم، ولی من و مرضیه دوتا آدم متفاوتیم و امشب هم تولد اونه و اونه که باید بگه چی بشه چی نشه.

فعلاً گفته تا اومدن مامان از کلاس صبر کنیم.

چقدر از خودم باید خجالت بکشم که یکی از کسایی که ازش می ترسن رفتار خوبی انجام نده منم. با اونی که باعث شد وبلاگ جدید بسازم. ولی الآن به نظرم اتفاقاً باید برم ماچش کنم که چنین کاری رو مرتکب شد. 

الآن من راحت بدون ترس از اینکه رضا و مرضیه و بقیه بیان و بخونن دارم چیز می نویسم. حتی می تونم اعتراف کنم که در رابطه با رضا پشیمونم. و رضا داره با این همراهیش بیشتر من رو تنبیه می کنه تا همراهی. که ظاهرش اینه که داره خواسته من رو انجام می ده.

الآن به رضا گفتم چقدر خوشم میاد از این اسمی که تو وبلاگم برات گذاشتم، می خوام تو خونه هم اینطوری صدات کنم. :))





دلم نمی خواد آخر و عاقبتم بشه "مرضیه ی حقیقی"... 

ولی با این فرمون اگر برم جلو... همینه...

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی