گذرگاه

هوالرئوف الرحیم
تو اتاق انتظار ارتوپدی بودیم، یه خانم مسنی که تزریق نمی دونم چی چی انجام داده بود به همراه پسرش با کمک چندتا خانم دیگه از اتاق اومد بیرون تا روی صندلی جلویی من بشینه. وسط راه یه صداهایی از دهنش خارج شد که دکتر مثل تیر از اتاق پرید بیرون و با صدای بلند هی داد می زد، خانم خوبید؟ که یهو خانمه ولو شد.
دکتره و تمام خدمه با چنان سرعتی هر کاری که لازم بود رو انجام دادن که کف کردم.
حالا این وسط دکتر کشیده های بسیار محکم چپ و راست به صورت خانمه می کوبید که اشکم رو در آورده بود و حالم رو داشت خراب می کرد. یهو حواسم به رضوان جمع شد که با چشمهای گشاد داشت صحنه رو می دید و حسابی ترسیده بود. بغلش کردم و بدو از صحنه خارجش کردم.
گریه می کرد که: "چرا خانمه رو می زدن؟". گفتم: "برای اینکه حالش خوب بشه." بعد ترسیده بود که نکنه باباش هم تو این کتک کاری، چیزی نصیبش بشه، دیگه گریه و زاری که "بابا هم بیاد". یه وضی. رضا هم اومد و یکم ادا در آوردیم جو مثبت شد.
حالا نگرانم یه وقت بخواد حال یکی رو جا بیاره، کشیده بزنه بهش :))


اون بین، به رضا گفتم، ببین اگه یه وقت من غش کردم دکتر اومد کشیده بزنه بهم، فقط در گوشم بگو "اومد، اومد، اومد" خودم حالم جا میاد. :))






پی نوشت:
جدای از شوخی.
یه روضه ای هم خوندیم اون وسط.
برای کشیده ی نامردترین نامرد، به خانم ترین خانم تاریخ زمین و زمان.
این خانم با رضوان هیچ نسبتی نداشت. رضوان اینطوری شده بود. دکتر به نفع مریض و دلسوزانه می زد، ولی جوّ خیلی بدی حاکم شد، بمیرم برای امام حسن علیه السلام مظلوم و غریب ... بمیرم برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام ... بمیرم ... 




  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی