- ۹۷/۰۴/۰۸
- ۰ نظر
هوالرئوف و الرحیم
آدم تنها به من می گن.
امروز که ربحانه نبود. و رضوان و فینگیلی پیش مامان بودن و من روزه بودم و خیلی خیلی سخت به شب رسوندم و حال روحیم اصلاً خوب نبود، هی داشتم بین شماره های دفتر تلفنم، بین اکانتهام، بین آدمهای فامیل، دوستهای دوره های مختلف تحصیلی، می گشتم که یکی رو پیدا کنم برم پیشش از ته دل بخندیم و هم رو آزار ندیم و بهمون یه عالمه انرژی مثبت منتقل بشه.
رسماً توی خانوادۀ رضا که هیچ کس یافت نشد. خانواده خودم یه سعیده یه سوفی. اونم تازه بگیر نگیر دارن. توی دوستهای کارشناسی فرنوش، حالا ای بگی نگی آتنا، توی دوستهای کاردانی، که اهل خنده نیستن ولی باهاشون بهم خوش می گذره؟! خوبن. مثبتن. بچه های خط سارا شاید فقط تنها کسی باشه که حس خوب بده ولی خنده نه. و همین. سعیده و فرنوش. می تونن من رو خارج از این دنیا تا حد مرگ بخندونن. خیلی کمن. خیلی کمن...
و من تنهای تنهایم.
پی نوشت:
من یک دختر بسیار بسیار شوهری هستم. بی نهایت وابسته به رضا. حال خوب و بدم خیلی به رفتاری که رضا با من انجام می ده بستگی داره. خیلی دارم سعی می کنم دنیام رو بزرگ تر کنم. نمی تونم. نمی شه...
- ۹۷/۰۴/۰۸