گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

اضطراب جداییش دیگه تموم شده. اینو از اونجایی می گم که، بعد ماه رمضان که دوباره باشگاه می رم، از شب قبلش با هم در مورد رفتن باشگاه من صحبت می کنیم. اینکه وقتی من نبودم چی کار می کنه، و چی می خوره، و کجا می ره. و این بهم خیلی آرامش می ده و دیگه هیچ عذاب وجدانی برام وجود نداره که یک ساعت رو به خودم و روحم اختصاص بدم.

از اون طرف، وقتی بساط خطم رو بعد از یکسال دوباره پهن کردم، نخواست کنارم بشینه و فقط چند سوال در مورد وسایلم پرسید و گیر خاصی نداد و به بازیش رسید و هر از گاهی یک توجه ازم طلب می کنه و می ره. امیدوارم بتونم عیدی عید غدیرم رو زودتر به نتیجه برسونم. چیزی که وقتی رضوان رو 5 ماهه باردار بودم، کنار گذاشتم و الآن بعد از سه سال، داره به نتایج خوبی می رسه. انشاءالله.

حالا...

الآن اومده سارا رو بهم داده که بغل کنم تا "بره باشگاه". و چقدر سراسر کیف شدم از این کارش. وقتی ساراش رو دید که توی بغلم آروم گرفته، با خیال راحت رفت و بپر بپر کرد و رقصید و کیف کرد.








  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی