- ۹۷/۰۴/۳۱
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
ای کاش خونه حاضر بود و ما می رفتیم.
بعضی وقتها با همسایه گی ریحانه به عذاب می افتم. بیشتر وقتها از اینکه صدای غر زدنهام سر رضا یا رضوان یا مکالمه ی ساده ی درون خونه ایمون رو بالایی بشنوه عذاب می کشم.
کاش گشایشی می شد این خونه زودتر حاضر می شد و پول اونها رو هم بهشون می دادیم خونه رو مال خودمون می کردیم می رفت پی کارش.
از هر وقتی که یادم میاد کم میوه می خوردم. باید یه میوه ی تر و تمیز و خوشگل می بود که من خودم شسته باشم و خشک کرده باشم و تو یه بشقاب خوشگل گذاشته باشم و با تیب خاطر تا تهش رو خورده باشم. اینطوری بود که بهم می چسبید.
اگه این وسط یکی یه آشغال میوه اش رو تو بخش پوست یا هسته ی بشقاب من می گذاشت یا یه قاچ یا پر از میوه م رو طلب می کرد، دیگه اون میوه برام لذت بخش نبود.
الان داشتن این خونه به همراه اونها برام لذت بخش نیست. چماق اون زن همیشه بالای سرمونه و این نفرت انگیزه.
من از شراکت متنفرم...
- ۹۷/۰۴/۳۱