گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

ای کاش خونه حاضر بود و ما می رفتیم.

بعضی وقتها با همسایه گی ریحانه به عذاب می افتم. بیشتر وقتها از اینکه صدای غر زدنهام سر رضا یا رضوان یا مکالمه ی ساده ی درون خونه ایمون رو بالایی بشنوه عذاب می کشم. 

کاش گشایشی می شد این خونه زودتر حاضر می شد و پول اونها رو هم بهشون می دادیم خونه رو مال خودمون می کردیم می رفت پی کارش.

از هر وقتی که یادم میاد کم میوه می خوردم. باید یه میوه ی تر و تمیز و خوشگل می بود که من خودم شسته باشم و خشک کرده باشم و تو یه بشقاب خوشگل گذاشته باشم و با تیب خاطر تا تهش رو خورده باشم. اینطوری بود که بهم می چسبید.

اگه این وسط یکی یه آشغال میوه اش رو تو بخش پوست یا هسته ی بشقاب من می گذاشت یا یه قاچ یا پر از میوه م رو طلب می کرد، دیگه اون میوه برام لذت بخش نبود.

الان داشتن این خونه به همراه اونها برام لذت بخش نیست. چماق اون زن همیشه بالای سرمونه و این نفرت انگیزه. 





من از شراکت متنفرم...

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی