گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

نجوم و عروس، با هم انگار رابطه خیلی نزدیکی دارن. خسوف بود، که عروس شد.

امشب فقط شاکر خدا بودم. کجا بود، کِی بود که دستم رو نگرفت؟!؟! 

تو نجوم، تو دانشگاه، تو فاز هنر، تو خطاطی. کی بود که من وارد هر چیزی بشم، دورم رو یه حصار بکشه که نشه اون چیزی که نباید. نخواد اون چیزی رو که نباید. بعد حاج آقا رو پیش پام بگذاره، سیف ابادی رو. رضا رو. مسیر زندگیم رو خودش بچینه؟

کِی من می خواستم تو این مسیر قرار بگیرم؟ کی خواست؟ جز خودش؟؟؟ نه واقعاً نه. قشنگ یه حصار بود. یه دژ. همیشگی... 

چقدر غصه رو دلمه. چقدر غم رو دلمه. خدایا... چقدر اشک دارم ...

خدایا، می شه تا آخر عمرم این دژ رو دورم نگه داری؟ خدایا می شه کمکم کنی عاقبتم به خیر بشه؟ خدایا من خیلی بیش از قبل از آینده ترسیدم از امشب. خدایا، دستم رو بگیر... حالم خوب نیست امشب...






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی