- ۹۷/۰۵/۱۲
- ۱ نظر
هوالرئوف الرحیم
رضوان که بیدار شد بغلش کردم و رو صندلی جلوی پاسیو نشستم. موهای پرز مانند صورتش رو که دیدم حسابی چلوندمش و بهش گفتم:
"تو هلوی منیییییییییی"
خندید. خیلی خندید. بعد گفت: " نه من زرد آلو هستم. بابا زرد آلو هست."
یادم نیست ازش پرسیدم من چی هستم یا خودش گفت:
" مامان سیب زمیمی هست "
و من رفتم که تو افق محو بشم.
پی نوشت:
زرد آلو و سیب زمینی هردو طعم های محبوبش رو دارن. شاید برای اونه.
- ۹۷/۰۵/۱۲