گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

رضوان که بیدار شد بغلش کردم و رو صندلی جلوی پاسیو نشستم. موهای پرز مانند صورتش رو که دیدم حسابی چلوندمش و بهش گفتم:

"تو هلوی منیییییییییی"

خندید. خیلی خندید. بعد گفت: " نه من زرد آلو هستم. بابا زرد آلو هست."

یادم نیست ازش پرسیدم من چی هستم یا خودش گفت:

" مامان سیب زمیمی هست "





و من رفتم که تو افق محو بشم. 


پی نوشت:
زرد آلو و سیب زمینی هردو طعم های محبوبش رو دارن. شاید برای اونه.
  • رها مولا

نظرات  (۱)

  • محمد گودرزی
  • الهی :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی