- ۹۷/۰۵/۲۲
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
به خاطر نداشتم تو زندگی مشترکمون روزی تنهایی به خرید تره بار رفته باشم. بعد از به دنیا اومدن رضوان رو که مطمئنم.
پریشب که رضا دیر رفت سراغ ماهی خریدن، و برنامه غذایی هفته رو همون اول کار به گل نشوند، گفتم خودم فردا می رم خرید. و تعجب کرد.
دوران دانشجویی و حس و حالش به خاطرم اومد که چه کیفی می کردم برای خودم. هر چی دوست داشتم رو به هر شکل و اندازه ی مورد نظرم می خریدم.
رضوان زود بیدار شد، مثل خودم. صبحانه خوردیم و با کالسکه رفتیم خرید. دونه دونه چیزهای مورد نظرم رو با لذت خریدم. و چقدر این کار بهم انرژی مثبت داد. ماهی زنده هم نداشت و برگشتیم خونه.
وقت رسیدگی به خریدها انقدر انرژی خوبی داشتم و یک بند لبخند به لبم بود. رضا که اومد، براش تعریف کردم. آخرشم گفتم ازین به بعد خریدهامو خودم می خوام انجام بدم که بدونم چی می خرم و چقدر می خرم.
- ۹۷/۰۵/۲۲