گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

دیشب تولد بابا بود.

8 تا 12، تا فرق سرمون بردمون تو استرس. با اینکه رضا و محمد به دوستهاشون زنگ زدن و خبری نبود، ولی مردیم تا اومدن و از ساعت 12 تولد بازی شروع شد، همزمان با خندوانه. 

خیلی خوشحال شدن. وقتی شب (نصف شب) رفته بودم پیششون که صحبت کنیم، فیلمهای تولد رو که دیدیم، گفتم اینجا که دیگه متوجه شدین؟ می گفتن نه. و دو سه بار این رو گفتن و واقعاً خوشحال شدن از این جشن تولد مفصل و اساسی و سورپرایز.

ازون تولدهایی بود که به دلم نشست. هر کس به قدر توانش، که کم هم نبود، کمک کرد تا یه جشن خوب از آب در بیاد. حتی رضوان.

عالی عالی.

عکسهاش رو برای مامان فرستادم، ولی هنوز ندیدن. خوشحال خواهن  شد که در نبودشون همسر دلبرشون رو تا این حد تحویل گرفتیم.




حالا از دیشب برای تولد رضا فکری شدم.

کاغذ کشی های در و دیوار رو رضوان دوست داشت. شاید بازش نکنم تا تولد رضا. 

ولی کادو، هیچیییییییییی ندارم که براش بخرم.

کلی چیز هم می خواد.

تی شرت، صورتی ملایم. بادمجونی، زرد.

ادکلنِ ریاستی و جلسه ای.

شلوار لی سرمه ای. حتی آبی.

ئووووم.... 

فعلاً اینها مهمه.

مخصوصاً شلوار لی...






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی