- ۹۷/۰۵/۲۶
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
رضوان که 6 ماهه شد، یکی از سختی های اون روزهای من شروع شد.
علاوه بر خستگی مداوم از پختن غذاهای عجیب غریبش و شستن دم و دستگاه آماده سازیش، شستن تمام لباسهای خودم و رضوان و احتمالاً در و دیوار هم جزو برنامه هر روزه و بلکم چند بار در هر روزم بود.
هیچ یادم نمی ره که سفره رو از وسط سوراخ کرده بودم و از سرش رد می کردم که جم نخوره و فقط غذاش رو بخوره. البته تمام آنچه پیش بینی می کردم یکی دوبار بیشتر جواب نمی داد و در نهایت تمام لباسها و سر و صورت هر دو مون باید شسته می شد.
اون روزها فکر می کردم، یعنی تا آخر عمرش باید اینجوری غذا بخوره؟ یعنی گرفتاریم تا آخر عمر ادامه داره؟ یعنی بیچاره شدم؟ یعنی دیگه هیچ وقتی ندارم که "بشینم" چه رسد به انجام کارهای شخصی؟
ولی گذشت. خیلی زود گذشت. و الآن حتی نیاز نیست دور دهنش رو تمیز کنم بعد از غذا.
و اما...
مرحله دیگه ای از رشدش شروع شده. و خودش وارد این مرحله شد. بدون اصرار و آموزش. و می فهمم که همه بچه ها یک سِیری رو باید سپری کنن، دیر و زود، تا به مرحل مختلف برسن.
الآن رضوان شروع کرده و برای "پی پی" صدام می کنه تا بریم دستشویی. منم بدو می رم. با اینکه اکثراً یه مقداری تو پوشک اتفاق افتاده، ولی این شروع رو غنیمت می شمارم و خیلی سریع خودم رو بهش می رسونم.
و هر بار، باز یاد اون روزهای 6 ماهگی می افتم. که باید تمام لباسهامون و حتی خودمون رو می شستیم...
بعد از هر بار رفتن به دستشویی یه چیز جدید یاد می گیرم که کمتر هم من، هم خودش، نجس بشیم و بعدتر آب الکی مصرف بشه.
فقط دارم فکر می کنم، کی مثل مادر، می تونه اینهمه کثافت رو ببینه و ذوق کنه، اینهمه بوی گندی که تا نیاد بیرون و یه چیز معطر رو بوکنه از دماغش نمی ره، ولی باز هم عشق کنه، البته که جیغ و داد و صبوری تو کارم نیست، ولی واقعاً دارم از رشدش عشق می کنم. اینکه هر بار با من داره بزرگ و بزرگتر می شه. و کی باور می کنه که من با این دست و پای دراز، هر روز با این فسقلی رشد کنم؟
- ۹۷/۰۵/۲۶