گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

اولای تابستون وقتی از باشگاه اومدم دیدم رضوان و فینقیلی تو دو تا تشت آب دارن بازی می کنن. همسایه بالایی و بابا هم پیششون بودن. رضوان داشت می لرزید و تندی آبش کشیدم و روی پله ها پوشکش رو عوض کردم و تمام.



دیشب که گییییر داده بود تو پله ها خاله بازی کنه قبل از خواب پوشکش رو بردم همونجا روی پله ها عوض کردم. همینجوری بهش گفتم:

"تا حالا پیش اومده که تو راه پله عوضت کنم؟"

بعد خاطره ی بالا رو برام تعریف کرد. و هرچی بیشتر ازش از اطراف ماجرا پرسیدم دقیق تر جواب داد.

فکر کنم حافظه ش به خودم رفته وگرنه رضا که تو خاطرات اوضاعش خرابه.





  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی