گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

زیر سرُم که بودم، و تمام مابقی روز که داشتم می گفتم خدایا چه گرفتاری شدیم و چه غلطی کردیم، تمام آنهایی که با وضع بد مواجه بودن به ذهنم اومدن و با خودم می گفتم آیا من اونها رو مسخره کردم؟ یا بهشون فخر فروختم که این نصیبم شد؟ یادم هست که هر بار می گفتم، چشمهام رو می بستم و خداروشکر می کردم. هر بار. 

شب که تب رفت و حالم روبراه شد، فقط جگرم کباب بود برای حضرت سجاد علیه السلام در آن روز عظیم. با تب قاشق گرفتن در دست سخت هست، چه رسد به رزم. 

و از اون به بعد که اوضاع عادی شد، مثل قبلی شد، جز این معده درد که قبل فقط نفخ بود، باز شاکرم.

خدایا حواسم باشه، دیگه برای کسی نشینم با آب و تاب از خوشی هام بگم. بلکم دلش بلرزه... گناه دارن مردم، وقتی می گن:

"خوش به حالش"






خدایا نمی تونم ننویسم می دونی که، لطفا اثر بد از نوشته هام برای کسی قرار نده

من برای یادگار می نویسم، نه دل سوزوندن...

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی