گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

چهارشنبه. چهارشنبه. چهارشنبه.

از زیر قرآن ردش کردم. کلی لباس نو تنش بود. گفتم فکر کن می خوای بری قرار عاشقانه. رفت و برگشت و انقدر فکری بودیم خوابمون نبرد.

یک سانسور بزرگ از وقایع ناراحت کننده.

و در نهایت تمام.

تموم شد اونهمه سختی. اعصاب خردی. فشار. استرس. دوری. فاصله. هزینه. اونهمه وقت کافی نداشتن. اونهمه فکر و خیال.

تموم شد و نفس راحت کشیدیم.

***

بعدش من افسردگی گرفتم که یکم خوابیدم درست شد. حالمم اصلا خوب نبود. بعد رفتیم زیارت. 

تمام مسیر از روز اول، تحقیقاتم. نارضایتی هام. تنهایی هام. نگرانی هام. کم دیدنهام به یادم اومد. نگذاشتم اشک راهشو پیدا کنه. 

خیلیا ازم تشکر کردن. خیلی ها که دلشون صاف و پاکه و درد دلهای این چند وقتم رو شنیده بودن. خیلی حس خوبی بود. خیلی.

***

آششششش. آششش. آشش. آش. نقطه قوت اون شب شد. آش طلبیده و یهو از آسمون نوع فرداعلاش رسیده. 






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی