گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

رضا که می ره تره بار خرید وقتی بر می گرده تن و بدن من می لرزه.

مثلا عصر رو دوست دارم برای خودم باشم و هر کار دوست دارم، انجام بدم، یهو با کوهی کار مواجهم می کنه که مثلا یا وقتش رو ندارم یا انقدر اون جنس رو دارم که اصلا لازمشون ندارم. دوست ندارم غر بزنم ولی از این تحمیل همیشه بر می آشوبم. 

حس لوح نگار بهم دست می ده که تا کارهام تموم می شد می نشستم یه لیوان قهوه بخورم استراحت کنم، یهو ثابت با کوهی از کارهای غیر لازم و واجب در اون لحظه، وارد می شد که یه وقت یه قرون از پولش حروم نشه.

حالا اون به کنار. زیاده روی کردنهاش هم به کنار. مثلا:

اولای حالم خیلی هوس خیار کرده بودم، صبح رفته بود خیار خریده بود. تشکر کرده بودم فراوون و گفته بودم که اتفاقا هوس کرده بودم. هیچی دیگه. روزی یک کیلو خیار می خرید که خوشحالم کنه. آخه روزی یک کیلو خیار!؟!؟

پارسال تولد رضوان. تم مون بنفش بود. کیک و روبان و این چیزها. تولد خونه البته. تولد رستوران تم مون صورتی بود ولی رفته بود کیک بنفش خریده بود. بعد سه هفته بعدش که تولد من بود با یه کیک شکلاتی با روبان بنفش اومد خونه. گفتم چرا بنفش؟ هنگ کرد. فکر کرد. و خودش فهمید ماجرا رو. 






واسه اینه که خودم دوست دارم برم خرید.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی