- ۹۷/۰۸/۲۱
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
رضوان خیلی گناه داشت.
بخاطر اینکه ذوق زده بودیم به همه اعلام کرده بودیم وجودش رو، و چقدر اذیتم می کردند. انگار نه انگار که زن باردار باید توجه بیشتری بهش بشه و آرامش براش ایجاد بشه. خیلی فشار عصبی از اطرافیان بهم وارد شد. و تاثیر مستقیم روی رضوان.
الان خیلی خوشحالم که ذوق زده مانند به کسی چیزی نگفتیم. کاش تا روز زایمانم هیچکس نفهمه. تا این حد.
یعنی چنان حسی برام ایجاد کردن! چه خانواده ی خودم، چه خانواده ی رضا.
الان حتی برادرم هم خبر نداره. فقط ریحانه و مامان و بابام، اونم بخاطر حسن همجواری و کمک رسانی در مواقع حساس، لازم بود.
خلاصه اینکه این آرامش و آسودگی خیالم رو به هیچ قیمتی نمی خوام از دست بدم. و اینکه امروز خیلی داره حرکت می کنه. به شکل واضح. رضوان کلی بوسش کرده و دست روی دلم می گذاره.
خدایا با هم دوست باشن.
هم رو دوست داشته باشن.
پی نوشت:
امروز بغلش کردم چلوندمش. گفت: "من نی نی هستم؟"
گفتم: "نه، تو عشقی."
نشوندمش روی پام و مثل وقتهایی که حرفهای جدی می زنیم براش گفتم: "نی نی وقتی بغل میشه، چاره ای نیست. چون خودش نمی تونه بشینه و کارهاش رو بکنه و مامان بابا و بقیه مجبورن این کارها رو بکنن. بغلش کنن. اما وقتی من تو رو بغل می کنم فقط از روی عشقه. چون تو بزرگی و همه ی کارهات با خودته و فقط بخاطر دوست داشتن زیاده که وارد بغلم می کنمت."
گفت: " پس منم نی نی رو بغل می کنم."
گفتم :"حتماااااا" و مردم براش.
- ۹۷/۰۸/۲۱