گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

نمی دونم امروز چی شده بود.

صبح که هنوز از خالی بودن کارتم خبر نداشتم، با ریحانه دعوام شد. بعدش با خانمه تو صف تره بار. بعدم که همه چیز به خیر و خوشی تموم شده بود و داشتیم با خوشحالی بر می گشتیم، با آقایی که داشت با ماشین می زد به رضوان. خیلی متشنج بودم.

اسفند دود کردم صدقه هم گذاشته بودم. نفهمیدم چی بود.

بعدش که برگشتم زنگ زدم به رضا و اون خبر خوب رو بهم داد.

چیزی که دیشب توی رختخواب از ته دل از خدا خواسته بودم، امروز بلاخره جور شد. انشاالله اولای اسفند اون یکی هم جور بشه دلم شاد بشه. 





  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی