گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

مهمونی که تموم شد، رفتیم خونه مامان رضا.

بی خبر بودیم، وسط تولد رسیدیم. بدون برنامه ریزی قبلی. کادوها رو شب به باباشون دادیم و خلاص شدیم ازین مرحله.

گفتن: "تولد بعدی تولد رضوان هست"، منم گفتم ما دیگه فقط تولد سه نفره می گیریم. بدون جو بدون منفی بافی. آب پاکی رو ریختم رو دستشون و خلاص.


یکم هم شور زندگی توم غلیان کرده بود و می خواستم خبرمون رو بهشون اعلام کنم، که ترمز دستی رو کشیدم.


چند روز پیش هم استکان کمر باریک مامان رو شکوندم. اون روز با رضا رفتیم قیمت کردیم برای روز مادر با نعلبکیش بخریم براش. اینو گفتم. وقتی جمله م تموم شد دیدم مورد مورد نظر که قندون براش گرفتم و پس داد هم تو جمع هست. قدرتی خدا بدون قصد و غرض امروز کلی حرف زده بودم که تکلیف روشن کن بود. 





  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی