گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

رختخوابهای دخترک دیشب تموم شد. دم دستیش البته خیلی وقته، پتوی داخل تختش که گرفتارم کرده بود بلاخره رضایت داد و به عالی ترین شکل ممکن شکل گرفت.

به رضا گفتم برای کسی نگو که کار خودمه. چون اون توجهی که می خوام رو دریافت نمیکنم، کار خراب تر میشه. حال من گرفته تر. انقدر شیک و ژورنالی شده! همونجور که دوتامون می خواستیم.


امروز هم دکتر بودم و مثل رضوان در همین سنش، دکتر نظر داد کوچولوئه.

من نگران نیستم چون بچه هام انگار جمع و جور میشینن وقتی دنیا میان شگفت زده می کنن همه رو. برای دو هفته دیگه برم سونو دکترجان خیالش راحت بشه.  

از عصر که اینجا نشستم، حرکتهای واضحش زیاد شده. تا نگاهش کنم و یکی نگاهش کنه هم تندی مخفی میشه. خجالتیه. :))


رضوان دیروز عالی پیش رفته بود. امروز که بیرون بودیم فراموش کرد. باز برگشت به حال اول. تازه امروز می خواستم براش جایزه بگیرم. خدایا کمکم کن لطفا کم نیارم مثل اون دفعه. الان دقت کردم بخاطر خستگی هم شاید باشه. یکم بی اعصابه. زود بیدار شده صبح و تا حالا بیدار مونده. شانس بیارم تو ماشین نخوابه الان.






خلاصه که همچنان روزها با خیال راحت گاماس گاماس در گذرن.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی