گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

عصر مامان رضا زنگ زدن که شب شام بریم اونجا.

اولین دیدار بعد از اطلاع رسانی.

خیلی فکری بودم. به رضا گفتم صدقه بگذاره و کلی 4 قل خوندم.

تیکه که هیچی. همگی ابراز ناراحتی کردن. با توجه به اوضاع اقتصادی...

کلا هیچ انتظار مثبت حرف زدنی ازشون نداشتم. و خب واقعا هم خوب شناختمشون. چه این تک فرزندها. چه اونیکی.

همیشه به بچه به دید بار و زحمت نگاه می کنن. هیچ وقت عبارت مثبتی از دهنشون در نمیاد. و اینها خیلی با خانواده ی ما تفاوت داره. 

خلاصه اگر موفق به گوش و دروازه بشم عالی میشه.

اونها نمی تونن و نمی خوان مثبت باشن. من می خوام. و تلاشمم می کنم.

فقط رها جان لطفا حرص نخور که چرا اونها نمی خوان مثبت باشن. اونها اینطوری هستن. تامام.






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی