گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

حربه ی خوبی در برابرم پیدا کرده.

از هر چیزی منعش کنم، بابت هر کار بدیش توبیخ یا محرومش کنم، خیلی رااااحت خرابکاری می کنه و بعضی وقتها قیافه ی حق بجانب می گیره و بعضی وقتها که قراره باز بخاطرش توبیخ دیگه ای بشه یا محرومیتی بدنبال کارش داشته باشه، خودش رو به موش مردگی می زنه و یا من رو :

"مامان خوبم" 

یا

"مامان مهربونم"

خطاب قرار می ده.

دیشب دیگه رضا خیلی جدی و مصمم گفت به کل دیگه باهاش کاری نداشته باشم و محلش نگذارم. همه ی یک ماه زحمتم هم هوتوتو.

آوانس بهش ندم. جایزه هم. و اصلا دیگه حرفش رو هم نزنم و بگذارم به قول رضا بزرگتر و عاقل تر بشه.

رضا میگه برو خداروشکر کن که همه اینها از تیز هوشیشه...



پی نوشت:

امشب وقتی بعد از آب نبات چوبی اومدم دندونهاش رو مسواک بزنم و اون بلاها رو سرم آورد و نگذاشت، دستهام داشتن از تمنای له کردنش می ترکیدن. گوشهام داغ داغ. نفسم به شماره افتاده بود و لحنم " قربون دخترم بشم الهی" بود و این اجتماع نقیضین چنان ضربان قلبم رو برده بود بالا که رضا بدو برام آب آورد.

خیلی نگران خودم می شم این وقتها. که شرمنده ی حضرت زهرا بشم. چه بخاطر اون بیرونی. چه بخاطر این درونی. امانت داری نتونم بکنم...


شب وقتی "لحظه گرگ و میش" رو می دیدم و بحرانهای نوجوانی دختر دکتر رو، به رضا گفتم:

"من واقعاااااا آمادگی این روزها رو ندارمممم"

 و از اضطراب و ترس مردم... 





  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی