- ۹۷/۱۲/۰۷
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
می دونی.
کینه نیست اسم این حالم. من یک مارگزیده ی بزرگم که از ریسمان سیاه و سفید می ترسه.
هر از گاهی که همه چیز به سامونه به خودم می گم:
"خب چرا؟!"
بعد سعی می کنم یادم بیاد. جاهایی که کوتاه اومدم. جاهایی که چه رفتاری دیدم. چهره و برخورد مامانش در این چند دیدار آخر. حرفهای شوهرش بهم. و ...
ولی خداشاهده که کینه ش رو نگه نداشتم. این راه رو انتخلب کردم. که ازش دور باشم. کلامی ازش نشنوم و کلامی بهش نگم. این فعلا بهترین راهی هست که باهاش بتونم بسازم.
دوری و دوستی
- ۹۷/۱۲/۰۷