گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

شب رضا له له له رسید خونه. رضوان رو صدا کرد و بهش یاد داد کادو بهم بده و بهم بگه " روزت مبارک "

رضوان هم خیلی خوب یاد گرفت و انجام داد و من شکه بودم. کادو رو خود رضوان باز کرد. یه دست بند خیلی زیبا.

خیلی خوشحالم. رضا سلیقه م دستش اومده. چه برای عطر ولنتاین چه برای این کادوهای کوچیک ولی مفید و تاثیرگزار. دستش اومده قیمت برام مهم نیست و نفس عمل مهمه. من حتی اگه کادو هم نداده بود ولی بغلم کرده بود و روزم رو تبریک گفته بود، برام کافی بود. ولی دیگه نور علی نورش کرد.

شب رضوان یه کار خفن کرد و خیلی اذیت شد. خیلی. قسمم می داد بشورمش. رضا گفت یکم لفتش بده که بفهمه.

بعد با هم در مورد کوچیک و بزرگ بودنش صحبت کردیم و اون خیلی تاکید داشت که بزرگه و دوچرخه ش برای بزرگتراست و خلاصه ماجرا داشتیم.

تو تخت که خوابوندمش باهاش صحبت کردم که صبح که از خواب بیدار شد، چه کنه تا یه روز خوب رو سپری کنیم. اونم موافقت کرد و تلویحا قول داد "رضوان خوبی بشه."

خیلی نیاز به دعا دارم. خیلی اذیتم. خدا کمکم کنه مرحله سختی رو دارم سپری می کنم. 





  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی