گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

امروز هم کلی کار کردم.

فریزرها رو مرتب کردم. یخچال رو هم. ته مونده های غذاهارو سروسامون دادم و به میوه و سبزیجات رسیدم. هفت سین و وسایل پذیرایی رو جمع کردم و خونه تقریبا به حال قبل عید برگشت. البته هنوز مهمونهایی دارم که نیومدن و معلوم هم نیست که بیان. شاید باقی مونده رو هم فردا جمع کردم...

این وسط رضوان هم سرماخورده باز و سرخ کردن رو تا خوب بشه حذف کردم. 

عصر بساط آش رشته فراهم کردم و رفتیم بیرون که خرید کنیم. و دیدیم شهروند مرکزی بسته ست و برگشتیم. فقط از منظره ی آسمون آبی و ابرهای گوگولی که پس زمینه ش کوهای برفی با کیفیت hd بود، همچنین مردمی که در حال سیزده به در کردن بودن، لذت بردیم و برگشتیم.

تا رسیدیم خونه آش رو ردیف کردم. یه کاسه برای مامان رضا گذاشتم و بقیه رو بردیم خونه مامان دور هم خوردیم که کیف داد.

بعدم رضا رفت خونه مامانش و من و بابا و مامان با هم فیلم دیدیم و چای خوردیم.

شب رضوان چندین بار صدام رو در آورد و حسابی از کوره در رفتم. رضا امروز در بالاترین سطح حرص در آوردن بود و یه سره ولو در حال گوشی بازی و من مثل اسب در حال کار. خیلی امشب حال نابسامانی دارم.






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی