- ۹۸/۰۲/۰۵
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
از اون شبی که ریحانه به زور رضوان رو عصر سه ساعت خوابوند و رضوان به حد کفایت تا خود صبح دهن من و رضا رو با خاک یکسان کرد، از اون شبی که بهم گفت "چه عجب سراغ بچه ت رو گرفتی!"، از اون شبی که چپ رفت و راست اومد و به رضوان واسه غذا خوردن گیر داد، کاسه م رو جدا کردم.
سختی خودم اول از همه، بعد رضا و بچه ها رو به جون خریدم تا اول از همه روابط خانواده ی 4 نفره مون شکل بگیره، و دوم همگی عزت داشته باشیم.
هیچی دیگه این وسط مامان بنده خدا زحمت کاچی و پاچه رو می کشه و می فرسته.اینجوری هر وقت نیاز به کمک داشته باشم سراغشون می رم.
حالا بماند که خانم بهش برخورده، کارهایی که کمک هم بود رو دیگه انجام نمیده.
- ۹۸/۰۲/۰۵