گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

از اون شبی که ریحانه به زور رضوان رو عصر سه ساعت خوابوند و رضوان به حد کفایت تا خود صبح دهن من و رضا رو با خاک یکسان کرد، از اون شبی که بهم گفت "چه عجب سراغ بچه ت رو گرفتی!"، از اون شبی که چپ رفت و راست اومد و به رضوان واسه غذا خوردن گیر داد، کاسه م رو جدا کردم.

سختی خودم اول از همه، بعد رضا و بچه ها رو به جون خریدم تا اول از همه روابط خانواده ی 4 نفره مون شکل بگیره، و دوم همگی عزت داشته باشیم.

هیچی دیگه این وسط مامان بنده خدا زحمت کاچی و پاچه رو می کشه و می فرسته.اینجوری هر وقت نیاز به کمک داشته باشم سراغشون می رم.

حالا بماند که خانم بهش برخورده، کارهایی که کمک هم بود رو دیگه انجام نمیده.






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی