گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

دیروز تولدم بود.

پریشب آخرین کاری که انجام دادم کلی جیغ و داد بود. بر سر رضوان. بخاطر سر رفتنش. و از اون جالب تر پر رو بودنش. البته تا صبح فسقلک هم بیدار بود و خیلی خسته شده بودم. 

برای همینها، صبح با خوش اخلاقی بیدار نشدم و سرحال هم نبودم. مامان اینها سفر بودن و ریحانه هم قرار داشت. تولدم رو تبریک گفت و یکم بچه ها رو نگه داشت به کارهام برسم و رفت. 

کارهای صبح رو انجام دادم و نشستم که به فسقلک شیر بدم، رضا از سرکار رسید. با گل و کیک.

کیک خوردیم رضا خوابید. لباس اماده کردم و رضا رو بیدار و رفتیم گردش.

خوش گذشت. شام هم بیرون خوردیم و کلا بچه ها اذیتم نکردن. هرچند رضا کلی با رضوان ماجرا داشت. ولی من خوب بودم.

توی ماشین دم اومدن، باز دوباره تجربه ی بچه ی اول به دادم رسید و راحت به کارهای فسقلک رسیدگی کردم. و یاد می آوردم که سر رضوان این مسائل پیش پا افتاده تا چه حد زجرم می داد و به چهار ستون بدنم رعشه می انداخت. 

خلاصه که اگر بچه اول سخت بوده، بچه دوم خیلی راحت میشه. صرفا بخاطر تجربه.

تازه من فکر می کردم راحت ترین بچه ی عالم بود رضوان. ولی مگه این خاطرات مضطرب زرد از خاطرم می رن؟!






  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی