گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

رضوان دخترش رو گاز گرفت و جای دندونش روی بازوی دخترش موند و کبود شد.

اومد به من گفت. گفتم دستش درد نکنه.

بعد هم بلاخره بعد از اینهمه وقت حرفم رو زدم.

گفتم: "دختر من انواع بیماری رو به دخترتون می ده و بهش صدمه می زنه،  خب نگذارید دخترتون با دخترم بازی کنه."

گفت: "کی بهت حرف زده؟ کی مگه بهت چی گفته!"

گفتم: "یه روز میای می گی سرماخورد از بچت. یه روز می گی سل گرفت. وبا گرفت. دیفتری گرفت. بسه دیگه. نمی تونم تحمل کنم."

با توپ پر رفت. گفت: "بدهکار شدیم."

والا.

به مامان گفتم این شاید یه استوپی باشه. بسکه هیچی نمی گیم خیال برشون نداره که دائما بر حقن.




پی نوشت:

دوتا بچه سه ساله تو بازی بچگونه شون در کسری از ثانیه از لاو ترکوندن به بحث رسیدن و اینطوری شد. کسری از ثانیه هم دوباره برای هم عشق فرستادن و بدون هم نه غذا خوردن نه کاری کردن. 

اگر قصه عکس بود من کاری نمی تونستم بکنم. از بچه ی سه ساله چه توقعی میشه داشت؟! چه ربطی به تربیت داره؟! چه ربطی به مادرش داره که بیای به من بگی؟! من چیکار می تونم بکنم، وقتی کلا چنین کاری رو ندیدم ازش و این بار اتفاقی پیش اومده؟!

ننه بابای وسواسی...

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی