گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

گفتم حالا که نهم هست و چهارشنبه هم هست برم گوشش رو سوراخ کنم.

دختر سی ساله ای که وقتی دیده هام رو تو خونه تعریف کردم، مامان گفت احتمالا خودکشی کرده بوده، تو CPR بود و انقدر جو متشنج بود که منصرف شدم و گذاشتم سر فرصت با آرامش.

رفتیم خونه مامان جون مهربون. اونجا هم اون بنده ی خدا می خواست بیاد و باز انقدر جو اون طرف هم متشنج بود که زود جمع کردیم و اومدیم.




پی نوشت:

به رضا میگم، اینهمه زحمت بکش بچه بزرگ کن تو سی سالگی که تازه می خوای ثمره شو ببینی، خودخواسته بخواد که دیگه نیاشه.

زجر مادرش رو با تمام وجود درک کردم.

داشتم به فسقلک شیر می دادم و دعاش کردم. که عاقبت بخیر بشه...

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی