- ۹۸/۰۶/۲۸
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
رضا دکتراست.
من کارشناسی.
خواستم ارشد صنایع دستی بخونم، نگذاشت.
گفت تو دانشگاه فقط پول و عمرت تلف میشه. هر بخشی که تمایل داری تو دانشگاه تخصصت بشه رو کلاس ثبت نام کن برو.
اون موقع که اوایل ازدواجمون بود و تا خرخره تو قسط و قرض دانشگاهش بودیم و به معنی واقعی کلمه آمریکا بودیم و هیچ کاری نمی شد انجام بدیم، این حرفش بسیار حکیمانه بود و کلی تو دلم راه پیدا کرده بود و به همه هم می گفتم.
اما الان...
پشیمونم واقعا...
برام شرایطی رو فراهم نکرد به هیچ کدوم از کلاسهای محبوبم برسم. بر خلاف من که همه جوره تلاش کردم تا پشتیبانش باشم.
اول از همه تازه عروس بودم (از روزهای اول عقدمون که جواب مصاحبه ش اومد و معلوم شد قبول شده.) دو سه روز تو هفته همش می دیدمش. همش دانشگاه بود یا در حال درس خوندن.
بعدش مدتها طول کشید تا امتحان زبانept ش رو قبول شد. (از وقتی رضوان نبود. تا 2 سالگی رضوان.)رضوان رو که باردار شدم دیگه باهاش تا دانشگاه نرفتم ولی تا قبل از اون تمام مدتی که سر جلسه بود، پشت در دانشگاه همراهش بودم.
برای گرفتن پایه ی 1 همه جوره همراهیش کردم.چندین روز خونه برادرش تو کرج سکنی گزیدم با بچه ی کوچیک بره کلاس. بعد رفتیم اراک برای امتحاناتش. نه یکبار نه دو بار، بیست چند بار و کلش شاید 2 سااال شد. زمستون و تابستون. البته حسن هایی برامون داشت که همش مسافرت بودیم. ولی سخت هم بود. از اون مهمتر احساس خودم که دلم می خواست همه جوره من رو حامی خودش بدونه با توجه به تخریبهایی که خانواده ش سرش می آوردن...
ولی...
ولی جواب ازش ندیدم. تلافی ای نکرد. به غیر اون کلاسها که هر بار به یک بهانه مخالفت کرد، تو شرایط ویژه ای که الان داخلش هستم و تو این چند سال چندبار برام پیش اومده، همدلی ازش ندیدم. حمایت. پشتیبانی. هیچی.
و این دلم رو می شکنه.
و این باعث میشه پشیمون باشم.
خیلی ازش انتظار همراهی داشتم. انتظار پل ساختن یا هموار کردن مسیر، برای رسیدن به اهدافم. به آرزوهای آتنا تایپیم. ولی نکرد.
من ولی مثل یک جنگجو اول از همه؛ از سد اون عبور می کردم بعد موانع احتمالی بعدی. به کلام تشویقم می کنه ها ولی در عمل...
دلم گرفته ازش.
منم دوست دارم کما فی السابق فعال و موفق باشم.
دلم ازش پره...
ناراحتم.
دل شکسته م.
حس می کنم حقم این نیست.
همش خودم رو به آینده دلخوش کردم. شاید شرایط عوض شد. شاید بچه ها که بزرگتر شدن همراهی کرد و هزار شاید دیگه.
هووومممم. من الان تماااام وظایف معمولم رو دارم. و به بهترین وجه ممکن هم انجامشون می دم. پخت و پز. خونه داری. بچه داری که خودش هزاران کاره. در کنارش کار جدیدم هم اضافه شده. خیلی ایول دارم بابا. استیکر بازوی قهرمان باباااا.
با تشکر از "من" خوب و قوی خودم
با تشکر از خدا برای آفرینش این "من"
با تشکر از خدا که هست و می بینه
بوس بهش حتی
- ۹۸/۰۶/۲۸