گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

سه شنبه برگشتیم ولی هنوز فرصت نکردم بنویسم ازش.

یک سفر معرکه.

سفری که در ابتدا و در اولین مواجهه با هتل، داشت به بدترین سفرمون تبدیل می شد. و تکمیل ماجراها با جا گذاشتم تمام کارتهای بانکی تو خونه. اما...

اما بعد از یکی دوتا تماس و باز هم خوردن به درهای بسته، رگ اصلی قصه دستمون اومد. اونجا بود که دوتایی تصمیمی گرفتیم. و فهمیدیم که سفر رو نه با امکانات و شرایط، که با حال و رفتار و فکر خودمون باید خوب کنیم.

نتیجه ی این تصمیم، سفری رو برامون به ارمغان آورد که تنه به واژه ی زیبای "رویا" می زنه.

عالی. رویایی. مسحور کننده.آرامش بخش. دل بر. و در نهایت عشق خالصصصصصص.

 

 

 

 

 


پی نوشت:

اون نگاهی که تو چشمهام کرد و وایساد و نرفت، تا عمر دارم خاطرم می مونه. انگار از اونها و از اون طبیعت بودم و من رو مهمان نوازانه تو جمع خودشون پذیرفته بودن و حتی دور و برم مثل پروانه می چرخیدن.

رضا سرم رو می آورد بالا که"بابا نفس هم بکش" ولی من غرق رویا و قصه پردازی ها بعد از دیدن هر کدومشون بودم و توی ذهنم به دنبال عبارات مناسب برای ادا کردن حق مطلب بودم. برای توصیف اونهمه زیبایی و شگفتی. 

هووووووووممممممم

 

 

 

بوس به رویای قشنگم

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی