گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

امشب برداشت به مامانش گفت.

کلی قاطی کردم.

نگاهمم نمی کرد که لیچار بارش کنم.

گفت: "لازمه".

بعد که دید حسابی قاطی کردم به مامانش گفت که به کسی نگن.

اومدیم خونه و هیچی بهش نمی گفتم. فهمیده بود دیگه! چی بگم؟

در گوشم گفت: "به مامان گفتم به کسی نگن".

گفتم: "نمی دونم چرا انقدر فراموشکار شدی. 

اگه ماشین ترکید مشهد بخاطر دونستنشون بود اگر سفر قبلی خوش گذشت از ندونستنشون بود.

سفر کیش اون سال، رفتار فلانی تا وقتی نرفت و پاراسل سوار نشد، باهام چپ بود و ..."

 

سکوت کرد.

همین....

 

 

 

 

ازش پرسیدم ازم ناراحتی؟ گفت نه.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی