گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

دیشب که لباسهاش رو عوض کردم، چون نازک بودن؛ وقتی خواستیم بریم خونه مامان، سویشرت دگمه دارش رو بهش دادم تا بپوشه. 

اومدم کمکش کنم که مانعم شد؛ و به چشمهام دیدم بعد از یکبار اشتباه، "درست پوشید". 

***

عصری مشغول خوابوندن فسقلک بودم و باباشونم خوابش برده بود. صدایی از رضوان نمی اومد. فسقل که خوابید رفتم بیرون دیدم سویشرتش رو پوشیده و داره جلوی آینه تمرین می کنه دگمه هاش رو ببنده.

وای که مردم براش.

تازه می خواستم براش وسایل کمک آموزشی درست کنم که یاد بگیره دگمه ببنده.

و خوشحالم که هنوز دلش می خواد مستقل باشه. و وقتی به حد نیازش توجه میگیره، استقلالش رو ازم طلب می کنه.

صحبتم سر غذا خوردنشه. که وقتی یکسالش بود کامل غذارو خودش می خورد و من هم اجازه می دادم حتی کثیف کاری کنه تا یاد بگیره. الان ولی وقتی دلش توجه می خواد میگه غذارو بهش بدم. مثلا ظهر امروز که قبل از نهار به حد کفایت توجه رو دریافت کرده بود، نهارش رو کامل کامل خودش خورد.

 

 

 

کاش واقعا به این حدی که نوشتم؛

از نظر رضوان، فرهیخته و مامان خوب بودم...

:(

:'(

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی