- ۹۸/۰۸/۱۲
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
بهم که گفت: "کی رو برای خودت نگه داشتی"، بلند بلند تک تک نفراتی که دورو برم بودن رو براش نام بردم شاید یادش بیاد هر کدومشون باهام چه کردن.
و اومدم.
از اونچه که جلوی روی رضوان برام اتفاق افتاد هم، نمی تونم بگذرم. که به گریه وادارش کرد. و چقدر دلم سوخت. اول از همه برای خودم.
چیزی به رضا نگفتم. هنوز هم حرفی نزدم. تا دو روز به شدت درگیر بودم. به شدت سرخورده بودم. به شدت خالی بودم. الان خیلی بهترم. حتی می تونم بخندم.
هرچند که رضا خراب کرده بود ماجرا رو. با اون عبارت احمقانه تمام کاسه کوزه ها رو سر چیزی شکوند که حق نبود. و خیال اون رو راحت کرده بود. هیچ عذرخواهی ای اتفاق نیفتاد. حتما انتظارش از منه.
دلم برای خودم می سوزه.
دلم برای اون کودک درون بیچاره خیلی می سوزه. بغل کردم نوازشش کردم گفتم هر کس نخواستت، خودتو ازش بگیر. و فعلا با اینه که آرومم.
- ۹۸/۰۸/۱۲