- ۹۸/۰۸/۲۴
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
امشب بنزین سهمیه بندی و گرون شد.
رضا گفت: "رشت مشت کنسله. هر چی بنزین داریم باید برم سرکار."
آتی گفت: "گند دماغ! ولی عاشقتم". و با چندتا بوس سعی کرد زهر حرفش رو بگیره.
جلال ادامو در آورد به حالت یه وحشی.
رضا واقعیت رو نگفت.
خاطرات جعفری جلوی چشمم اومد.
خانم انتشاری هی به مادری کردنم گیر داد.
جمله ی"کیو برای خودت نگه داشتی!؟!؟" هی به یادم اومد.
هوا به شدت آلوده ست و گردش رفتن مثل رفتن به یه گونی دود هست.
پول نریختن. وضع مالی به شدت خرابه.
و در نهایت تو تخت یه فس زار زدم. یکم چرت زدم و فسقلک که بیدار شد باز فکر و فکر و فکر. حداقل که بغض خفه کننده ی سر شب رو ندارم.
شب عیدیم بد شبی شد. مخصوصا با اولین موضوع این پست.
- ۹۸/۰۸/۲۴