گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

من یک آدم عشق شوهر بودم که هر کس از جلو چشمم رد می شد، تبدیل به "عشقم" می شد.

اصلا نه حرف نیاز جنسی بود نه حرف خلاف و رفاقت.

من به یک فرد جنس مخالف نیاز داشتم که عاشقش باشم. لباسهای قشنگ براش تهیه کنم و اتو بزنم تا بپوشه. براش آشپزی کنم. باهاش سینما برم. هیئت برم. پارک برم. راهپیمایی برم. مسافرت برم. کنارش بخندم. بخندم بخندم بخندم. دستهامو قشنگ دستش بگیره. مهربون بغلم کنه و کنارش راه برم. وقتی نگاهم می کنه از چشمهاش عشق بریزه و من بمیرم براش.

خیلی خواستگار داشتم. خیلی. دوست و آشنا و غریبه های جور وا جور.

خودمم یه عالمه عشق داشتم که نمی دونم چه مرضی بود که دوست داشتم صداشون رو بشنوم تا ضربان قلبم بره رو هزار و تالاپ تالاپ از قفسه سینه م بزنه بیرون.

 

اولای نوجونی دختر خوشگی نبودم. زیر عینک نمره ی 4 و بعد 6 و بعد 8. با سیبیلهای پر و هیکل چاق.

ولی به محض دیپلم و بعد دانشگاه از این رو به اون رو شدم. چشمم رو عمل کردم. وزنم خود بخود کم شد و سیبیل هم که با گرفتن برگه ی دیپلم، به ملکوت اعلا پیوست. یهو خیلی خوشگل و خواستنی شدم. کسی نبود از پسرها که من رو ببینه و خیره نمونه. واقعا عجیب بود. همه به جز کسانی که عاشقشون بودم. و اتفاقا عاشق همه شون با هم بودم بلکه یکیشون منو بگیره.

اما همگی شون رفتار زشششششششت و نافرمی باهام داشتن. یکی شون که زن گرفت یک جوری با من برخورد کرد که، "دیدی نگرفتمت سیریش".

بعد ها فهمیدم رفتارشون بخاطر اون بخش "عشق به شنیدن صداشون" بود.

ما تلفن آی دی کالر دار نداشتیم و اونها داشتن......

 

 

واقعیتش خیلی خجالت می کشم وقتی فکر می کنم بهش. یعنی تمام اون مدت که اونها می گفتن الو و من فقط می شنیدم و بعد قطع می کردم، می دونستن کی پشت خطه...

 

خب...

حالا در آستانه ی ششمین سالگرد ازدواجم هستیم.

از اونچه که دوست داشتم تو زندگی مشترک داشته باشم خیلیش رو دارم. مثل شوهر خوش قد و بالا و خوش هیکل برای اینکه کنارش قدم بزنم و عشق کنم. خیلی کارها رو بخاطر من حاضر شد انجام بده. مثل راهپیمایی اومدن و هیئت. خودش هم که عشق مسافرت و خوش گذرونی. 

اما اون دست قشنگ. اون بغل قشنگ. اون نگاه قشنگ رو ندارم.

و خیلی چیزهای دیگه که به نظرم بدیهی بود که یک انسان داشته باشه ولی رضا نداره. سعی هم نمیکنه که داشته باشه.

و اینکه ما تقریبا اصلا نمی خندیم. تقریبا 100% با هم اختلاف عقیده و سلیقه داریم. من بیشتر از عقایدم و تفکراتم حرف می زنم و رضا از وضعیت اقتصادی و بورس. نه حرفهای من جذابیتی برای اون داره نه حرفهای اون برای من.

رضا خوبیهایی داره که خیلی ها حسرتش رو می خورن. نا شکر اونها نیستم. ولی زندگی باهاش برای من یکی خیلی پر تنش هست. بحث تفاوت فرهنگ و عقیده خیلی تو زندگیمون پررنگه. و نادیده گرفته شدن مخصوصا برای من.

نمی دونم الان باید بگم در مجموع خوشبختم یا نه. نمی دونم...

 

 

 

 

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی