- ۹۹/۰۲/۳۱
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
وسایل باقلوا رو آماده کردم و مرتب چیدم روی کابینت.
یه لیوان چایی میریزم و از همه ی رنگهای پاستیل خرسی رضوان بر می دارم و با آرامش میشینم رو کاناپه و دونه دونه ش رو مزمزه می کنم و پست می نویسم و نوک لب نوک لب هم چای داغم رو می نوشم.
فردا که شب قتل اون ملعونه برای من همیشه شب مهم پختن چیزهای خوشمزه ست.
باقلوا هم اون چیز خوشمزه است که می خوام امشب آماده ش کنم، چون فردا دلم حلیم خواسته و گندمش رو خیسوندم و حسابی وقتم رو خواهد گرفت.
واسه سحری هم پاستا گذاشتم. با شک و اضطراب. حالا رضا بخوره ببینم نظرش چیه. این چند روز باقیمونده رو هم دووم بیارم غذای تکراری نپزم، عالی میشه.
این رعد و برقهای دلبر هم بچه ها رو بیدار نکنن شانس آوردم و می تونم سر فرصت به کارم برسم.
- ۹۹/۰۲/۳۱