- ۹۹/۰۳/۱۷
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
واقعا خیلی فرصت کم دارم.
امروز اشتباهی زود بیدار شدم و گفتم به کارهای شخصیم برسم. از جمله آپدیت وبلاگ. اومدم میبینم خدا وقته که ننوشتم و کلی ماجرای جالب داشتم.
از جمله اینکه شب باقلوا پزون، فسقل بیدار شد و بردمش پیش مامان که بیدار بود و سریع باقلواها رو پیچیدم و تحویلش گرفتم.
و اینکه روزهای باقبمونده رو هم دووم آوردم و تمام ماه رمضون سحری های متفاوت با روزهای دیگه درست کردم و فقط دو بار قرمه سبزی خوردیم و دلیلش هم این بود که، دفعه اول سحری رو روی دست و تو راه پله با لباس رزم، از ترس زلزله خورده بودیم و نچسبیده بود. کلی هم زیاد اومده بود و رفته بود فریزر. دفعه دوم که گرم شد هم خوشمزه تر بود هم با مخلفات و در آرامش نوش جان شد واقعا.
اتفاق دیگه این بود که وسط ماه رمضون فسقلک ۴_۵ روز تب شدید کرد. تب ۳۸.۵ درجه. الکی الکی. خودشم خوب شد. یعنی وقتی ادامه دار شد و دیدیم از پس مهارش بر نمیایم بردیمش دکتر که تشخیص نتونست بده و دوتا آزمایش نوشت. یکی عفونت ادراری که منفی بود یکی کرونا که ندادیم. دوزهای داروها رو هم کم می دادم و برای همین تبش قطع و مهار نمی شد. دوروز بعد هم خودش خود به خود خوب شد. هیچ علامت دیگه ای هم نداشت.
شبهای احیا بچه ها بیدار بودن و تا صبح سرحال در کنار ما برنامه اجرا کردن. و از اون شب به بعد تمام سحری ها رو بیدار شدن و من هم با یه حس خیلی خیلی خوب از داشتن دوتا بچه آدمیزاد سر سفره های سحریم سفره ی ۴ نفره می انداختم و دیزاین می کردم و با خیال راحت تلویزیون روشن می کردیم و حامد کاشانی می دیدیم. این تا شب یکی مونده به آخر ادامه داشت و شب آخر با یه ترفندهای خنده داری، تو نور چراغ گوشی سیب زمینی های قیمه رو سرخ کردم و با ظرفهای مسافرتیمون که پلاستیکی بود غذا خوردیم که بچه ها بیدار نشن، و نشدن و روز آخری به این منوال گذشت.
برای صبحانه ی مفصل روز عید فطر، یک هفته ای تقلا کردم. از خرید تا برنامه ریزی و تنظیم ظروف و چیدمان تو ذهنم.
روز قبل پختنی هاش رو حین تغییر دکوراسیون و خونه تکونی و ایمن سازی آشپزخونه برای فسقلک، پختم و صبح روز عید همینطور که با نماز پارسال حضرت آقا دل دل می کردم و یاد حاج قاسم رو زنده می کردم، یواش یواش میز رو چیدم و مابقی پختنی ها رو پختم و اعضای خانواده رو بیدار کردم و با چشمهای گشاد از حیرت، سر میز صبحانه نشوندم. گوشی رو هم گذاشتم رو فیلمبرداری سریع و از صبحانه فیلم گرفتم و تو چند ثانیه زحمت یک هفته رو ثبت کردم.
البته انقدر گزینه ها زیاد بود که تا عصر بساط پهن بود و همینطوری نوک می زدیم. شب هم با کیک رفتیم خونه مامان رضا. شام دعوت بودیم و به این وسیله بعد از شاید بیش از سه ماه همدیگرو دیدیم کرونا و رو شکست دادیم. 🤪 ولی وجدانی همه رعایت کردیم.
دیگه اینها رو می خواستم بنویسم که وقت نکرده بودم.
- ۹۹/۰۳/۱۷