گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

واقعا خیلی فرصت کم دارم.

امروز اشتباهی زود بیدار شدم و گفتم به کارهای شخصیم برسم. از جمله آپدیت وبلاگ. اومدم میبینم خدا وقته که ننوشتم و کلی ماجرای جالب داشتم.

 

از جمله اینکه شب باقلوا پزون، فسقل بیدار شد و بردمش پیش مامان که بیدار بود و سریع باقلواها رو پیچیدم و تحویلش گرفتم.

و اینکه روزهای باقبمونده رو هم دووم آوردم و تمام ماه رمضون سحری های متفاوت با روزهای دیگه درست کردم و فقط دو بار قرمه سبزی خوردیم و دلیلش هم این بود که، دفعه اول سحری رو روی دست و تو راه پله با لباس رزم، از ترس زلزله خورده بودیم و نچسبیده بود. کلی هم زیاد اومده بود و رفته بود فریزر. دفعه دوم که گرم شد هم خوشمزه تر بود هم با مخلفات و در آرامش نوش جان شد واقعا.

 

اتفاق دیگه این بود که وسط ماه رمضون فسقلک ۴_۵ روز تب شدید کرد. تب ۳۸.۵ درجه. الکی الکی. خودشم خوب شد. یعنی وقتی ادامه دار شد و دیدیم از پس مهارش بر نمیایم بردیمش دکتر که تشخیص نتونست بده و دوتا آزمایش نوشت. یکی عفونت ادراری که منفی بود یکی کرونا که ندادیم. دوزهای داروها رو هم کم می دادم و برای همین تبش قطع و مهار نمی شد. دوروز بعد هم خودش خود به خود خوب شد. هیچ علامت دیگه ای هم نداشت.

 

شبهای احیا بچه ها بیدار بودن و تا صبح سرحال در کنار ما برنامه اجرا کردن. و از اون شب به بعد تمام سحری ها رو بیدار شدن و من هم با یه حس خیلی خیلی خوب از داشتن دوتا بچه آدمیزاد سر سفره های سحریم سفره ی ۴ نفره می انداختم و دیزاین می کردم و با خیال راحت تلویزیون روشن می کردیم و حامد کاشانی می دیدیم. این تا شب یکی مونده به آخر ادامه داشت و شب آخر با یه ترفندهای خنده داری، تو نور چراغ گوشی سیب زمینی های قیمه رو سرخ کردم و با ظرفهای مسافرتیمون که پلاستیکی بود غذا خوردیم که بچه ها بیدار نشن، و نشدن و روز آخری به این منوال گذشت.

 

برای صبحانه ی مفصل روز عید فطر، یک هفته ای تقلا کردم. از خرید تا برنامه ریزی و تنظیم ظروف و چیدمان تو ذهنم.

روز قبل پختنی هاش رو حین تغییر دکوراسیون و خونه تکونی و ایمن سازی آشپزخونه برای فسقلک، پختم و صبح روز عید همینطور که با نماز پارسال حضرت آقا دل دل می کردم و یاد حاج قاسم رو زنده می کردم، یواش یواش میز رو چیدم و مابقی پختنی ها رو پختم و اعضای خانواده رو بیدار کردم و با چشمهای گشاد از حیرت، سر میز صبحانه نشوندم. گوشی رو هم گذاشتم رو فیلمبرداری سریع و از صبحانه فیلم گرفتم و تو چند ثانیه زحمت یک هفته رو ثبت کردم.

البته انقدر گزینه ها زیاد بود که تا عصر بساط پهن بود و همینطوری نوک می زدیم. شب هم با کیک رفتیم خونه مامان رضا. شام دعوت بودیم و به این وسیله بعد از شاید بیش از سه ماه همدیگرو دیدیم کرونا و رو شکست دادیم. 🤪 ولی وجدانی همه رعایت کردیم.

 

 

 

 

دیگه اینها رو می خواستم بنویسم که وقت نکرده بودم.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی