- ۹۹/۰۴/۱۳
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
امروز، ۷ سال هست که امام رضای عزیز مارو برای هم خواستند و در جوار خودشون، نامهامون رو به نام هم زدن.
با دایی های من و خانواده ی رضا راهی مشهد شدیم و همین ساعتها نزدیک غروب آفتاب که بهترین زمان خوانده شدن خطبه ی عقد هست، تو روز تولد آقا، عقد کردیم.
خیلی اتفاقی دیدم همه ی وسایل صبحانه ی هتلی فراهمه و خرید و بپز بردار ندارم. دیگه صبح زود مشغول کار شدم و خیلی زود تو حیاط بساط رو چیدم و هنوز هوا خنک بود که دوتایی با رضا خاطرات خوبمون رو می گفتیم و با لذت صبحانه می خوردیم.
بچه ها خیلییییی بعد تر بیدار شدن و تا اون موقع من چندین بار ظرف شستم و چیدمان عوض کردم و میان وعده مون رو هم خوردیم.
دیگه غوره ها رو هم برداشت کردن و حیاط رو بهم ریختن و بعدش من دوباره کل حیاط و میز و صندلی ها رو شستم و چیدمان کردم برای الان.
الان، کیک شربتی پختم و تو فره و چای دم کردم و رضا در حال جمع آوری شاخ و برگهای صبح هست و منم منتظر نشستم که کیک آماده بشه بساط عصرونه بچینم.
امروز میان وعده ها رو با مامان و بابا خوردیم که خیلی حال داد. بعدشم نهار یکم تو یخچال داشتم رضا خورد یه تیکه هم پیتزا گذاشته بودم فریزر قبل کیک گرمش کردم با رضوان و رضا خوردیم کیف کردیم و با اینکه امروز کلی کار کردم خیلی حال خوبیم.
شاکرم. شاکرم. شاکررممممم.
- ۹۹/۰۴/۱۳