گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

امروز، ۷ سال هست که امام رضای عزیز مارو برای هم خواستند و در جوار خودشون، نامهامون رو به نام هم زدن.

با دایی های من و خانواده ی رضا راهی مشهد شدیم و همین ساعتها نزدیک غروب آفتاب که بهترین زمان خوانده شدن خطبه ی عقد هست، تو روز تولد آقا، عقد کردیم.

خیلی اتفاقی دیدم همه ی وسایل صبحانه ی هتلی فراهمه و خرید و بپز بردار ندارم. دیگه صبح زود مشغول کار شدم و خیلی زود تو حیاط بساط رو چیدم و هنوز هوا خنک بود که دوتایی با رضا خاطرات خوبمون رو می گفتیم و با لذت صبحانه می خوردیم.

بچه ها خیلییییی بعد تر بیدار شدن و تا اون موقع من چندین بار ظرف شستم و چیدمان عوض کردم و میان وعده مون رو هم خوردیم.

دیگه غوره ها رو هم برداشت کردن و حیاط رو بهم ریختن و بعدش من دوباره کل حیاط و میز و صندلی ها رو شستم و چیدمان کردم برای الان.

الان، کیک شربتی پختم و تو فره و چای دم کردم و رضا در حال جمع آوری شاخ و برگهای صبح هست و منم منتظر نشستم که کیک آماده بشه بساط عصرونه بچینم.

امروز میان وعده ها رو با مامان و بابا خوردیم که خیلی حال داد. بعدشم نهار یکم تو یخچال داشتم رضا خورد یه تیکه هم پیتزا گذاشته بودم فریزر قبل کیک گرمش کردم با رضوان و رضا خوردیم کیف کردیم و با اینکه امروز کلی کار کردم خیلی حال خوبیم.

 

 

 

 

شاکرم. شاکرم. شاکررممممم.

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی