گذرگاه

هوالرئوف الرحیم

دایی مامان و آخرین بازمانده از فرزندان پدر بزرگ و مادربزرگهاش، پریروز فوت کرد.

من با این دایی خیلی خاطرات خوبی دارم.

با اینکه هرگز مورد توجهش نبودم، ولی همیشه خونه ش بهم خیلی خوش می گذشت.

برادر و ریحانه ولی روشنی چشمش بودن.

خدابیامرز وضعیت مالی خیلی خوبی داشت و آدم خوب و درستی بود. 

امروز که مراسم کفن و دفنشون در حال انجامه، با این وضع کرونایی، کسی پیششون نرفته. من هم تمام آنچه بلد بودم از همراهی کردن مرده تا مراسم به خاک سپاری رو انجام دادم.

مامان و بابا که امین دایی بودن ولی رفتن.

تو این وسط دعواهای خواهر برادری برای ارث و میراث داره خراب کاری می کنه. در واقع برادری صرفا.

دیشب با مامان داشتیم حرف می زدیم و غصه شونو می خوردیم. ولی الان از وقتی بیدار شدم همش دارم میگم دور از جووووووووووووووووون مادر و پدر من این قصه ها. ولی اگر اتفاق بیفته من و ریحانه هم با برادر و زن برادر شازززززززمون ازین ماجراها خواهیم داشت. حتمااااا. مگر اینکه مامان و بابا برای سند و تقسیمات خودشون کاری کنن. 

لعنت به دنیا. لعنت به پول...

 

 

 

 

  • رها مولا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی