- ۹۹/۰۴/۲۶
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
از مامان ببعی یاد گرفتیم که حرفهای بد. اخلاق بد. عصبانیت رو بریزیم تو کیف که از بین بره. کیف خونه ی ما سیاهه.
اون روز رضا کلا خونه نبود. از سر کار که اومد خوابید پاشد رفت دنبال خونه. مامان اینها هم نبودن. منم طبق معمووووول خستهههه. دیگه بچه ها هم از خجالتم در اومدن و رضوان هی "گروه شب نقاب" بازی و فسقلم از سرو گوش بالا رفتن و جیغ زدن. منم هی اخمام تو هم و توپ و تشر زدن سر خوراکی دادن و ...
رضوان رفت کیف سیاهه رو آورد عصبانیتمو کشید بیرون و برد. خنده م گرفت. گفت خببببب درست شد.
بعد دوباره اذیت کردن دوباره اخمام رفت تو هم. رضوان با اون لحن انذار کننده ش گفت:
مامان دوباره که اخمات رفت تو هم. مگه عصبانیتتو نریختی تو کیف سیاهه؟؟؟
قربون تو برم من
- ۹۹/۰۴/۲۶