- ۹۹/۰۵/۰۷
- ۰ نظر
هوالرئوف الرحیم
اون روز اومدم غذا بذارم تو دهنش. چنان ماجرایی پیش آورد که نگو.
قاشق رو دادم دستش، خودش برنج از بشقاب برداشت گذاشت دهنش. بگذریم که تو قاشق دوتا دونه بیشتر نمونده بود. ولی با قاشقی که دستش بود و اجازه ای که برای خوردن غذا پیدا کرده بود، راضی شد غذا بگذارم دهنش.
یه کار عجیب دیگه که می کنه اومدن صحیح و سالم از بالای تخت ما به پایین هست. محتاط و سریع. جالبه.
رضوان بهش اجازه میده که تو دفتر نقاشیش نقاشی بکشه. بسیار به این کار علاقه داره. و اینکه اگر عصرها نیم ساعت بخوابه و من هنوز خوابم بیاد، می گذارمش پیش رضوان و با هم بازی و خونه سازی می کنن و به من کار ندارن تا بیدار بشم. هر وقت.
خلاصه که الحمدلله رب العالمین حسسسسسسسسسسابی
- ۹۹/۰۵/۰۷