- ۹۹/۰۵/۰۹
- ۱ نظر
هوالرئوف الرحیم
از صبح به یاد حاج قاسم و آتی بودم.
این دو نفر من رو یاد روز عرفه می اندازند.
برام جالب بود که زیرپایی و کوسن آتی امروز کامل شد. بی نقص👌.
شاید از لوگوی کارهام با بسته بندی اون حرفه ای که آغاز کردم ولی بخاطر جور نشدن در و تخته فعلا تو استدبای هست، استفاده کردم.
امروز خیلی خسته م. خواب آلود شدید. دیشب دیر خوابیدم و صبح هم زود بیدار شدم به امید خواب عصر، که نشستم پای دعا و موفق نشدم.
رضا هم گذاشت رفت دنبال خونه با داداش جونش. هرچی میگم نمی خوام شریکی کاری کنم، مخصوصا با اینها، که داریم سرانجام شراکتشون با بقیه رو می بینیم. زیر بار نمیره. از میزان اهمیتی که به خواسته هام میده بسیار ذوق مرگم.😔. رسما قیافه م شبیه "به درک" شده. و عین خیالش نیست چند روزه دلخورم ازش. واقعا عین خیالش نیست ها.
هیچی دیگه... می گفتم... خرید هم کرد و رفت و تا کی مشغول شستن و جمع آوری بودم. بعدش فسقل هم به لطف شیاف گلیسیرین شکمش وضعش بهتر شد و وقتی شستمش کلا بردمش زیر آب دوش گرفت و منگ خواب بود. لباس که کردم تنش گذاشتم نیم ساعت بخوابه تا گروه شب نقاب.
منم تاریکی شب که کامل بشه خواب از سرم می پره. فقط خیلی کلافه م. ازش خیلی کلافه م. خشونت علیه زنان...
- ۹۹/۰۵/۰۹
هنوز باید بخونم تا بفهمم داستان از چه قراره
این پست برای همه چی کافی نبود ☺
عیدتونم مبارک🐏🐑